نوشته شده توسط : Mis.E.F

 

گفتم اي جان وجهان دفتر گل عيبي نيست
كه شود فصل بهار از مي ناب آلوده
آشنايان ره عشق درين بحر عميق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
 
تو پيچ و خم اين زندگي شلوغ و بهم ريخته خيلي چيزا هستن كه گم ميشن ، خيلي چيزا كه آروم آروم فراموش ميشن مثل آرزوهامون
آرزوهايي كه تو دنياي بچگيمون واسه رسيدن بهشون چه نقشه ها كه نداشتيم...
كاشكي ميشد هميشه تو دوران بچگي ميمونديم اصلا بزرگ نميشديم ولي نه ، اينجوري شايد هيچ آرزويي واسمون نمي موند!
آرزوهاي ما آدما با سنمون رابطه عكس داره وقتي كوچيكيم آرزوهامون بزرگن ولي وقتي بزرگ و بزرگتر ميشيم آرزوهامونم كوچيكو كوچيكتر ميشن خيليهاشونم به طور كامل محو ميشن ميرن تو سياهچاله ي زندگيمون!
واقعا چند نفر از ما آدما به اون چيزايي كه تو بچگيمون آرزو داشتيم رسيديم...؟؟
 


:: بازدید از این مطلب : 729
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 19 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : Mis.E.F

...چراغ...

بیراهه رفته بودم

آن شب

دستم را گرفته بود و می کشید

زین بعد همه عمرم را بیراهه خواهم رفت

 ...ساده دل...

دل ساده

برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور

گنجشک ها را

از دور و بر شلتوک ها کیش کن

که قند شهر

دروغی بیش نبوده است

...آوار رنگ...

هیچ وقت

هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

امشب دلی کشیدم

شبیه نیمه سیبی

که به خاطر لرزش دستانم

در زیر آواری از رنگ ها

ناپدید ماند

...نه... 

برمی گردم

با چشمانم

که تنها یادگار کودکی منند

آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت؟

...جغد...

کیست؟

کجاست؟

ای آسمان بزرگ

در زیر بالها خسته ام

چقدر کوچک بودی تو

...مرداد...

ما بدهکاریم

به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند

معذرت می خواهم چندم مرداد است؟

و نگفتیم

چونکه مرداد

گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است

...شبی بارانی...

و رسالت من این خواهد بود

تا دو استکان چای داغ را

از میان دویست جنگ خونین

به سلامت بگذرانم

تا در شبی بارانی

آن ها را

با خدای خویش

چشم در چشم هم نوش کنیم

...خاکستر...

به من بگوئید

فرزانه گان بوم و قلم

چگونه خورشیدی را تصویر می کنید

که ترسیمش سراسر خاک را خاکستر نمی کند؟

زنده یاد حسین پناهی



:: بازدید از این مطلب : 622
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 19 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : Mis.E.F

 

دل ميرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
 
همه ي ما آدما يه گوشه ي دلتنگي داريم يه جايي كه خيلي شخصيه يه جايي كه دلمون ميخواد فقط خودمون توش باشيم و خداي خودمون
يه جايي كه وقتي خيلي تنها ميشيم و از زمين وزمون دلمون ميگيره ميريم توش
يه جايي توي ذهنمون ، توي روياهامون ، شايدم توي قلبمون...
ميگن بدترين شكل دلتنگي اينه كه حضور يكيو كنارت حس كني ولي اون در كنارت نباشه
شايد منظور اينه كه اون ازت دور باشه
ولي اگه اون اصلا نباشه يا اينكه تو سرنوشت تو نباشه اون موقع ديگه ميشه يه جور امتحان الهي واسه اينكه اون بالائي ميخواد ببينه چقدرصبر داري ،چقدر ميتوني راضي باشي به رضاش...
كاشكي ميشد ما آدما ميتونستيم انتخاب كنيم كه واسه كي دلمون تنگ بشه و واسه كي نشه!ولي آخه مگه ميشه
اين دل آدماست كه واسشون تصميم ميگيره توي هر شرايطي حتي اگه منطق هم خيلي قوي باشه
دله كه ميبرتت اون گوشه
گوشه دلتنگي...

 



:: بازدید از این مطلب : 756
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 19 خرداد 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد